بسته راهِ نفســم ، بغض و دِلم شعله ور است
چون یتیمی که به او،
فحــشِ پـــدر
داده کسی...
بسته راهِ نفســم ، بغض و دِلم شعله ور است
چون یتیمی که به او،
فحــشِ پـــدر
داده کسی...
شب است و ...
من لبریز از سکوت و تنهایی
و هجمه ی آرزوهای نارَس
آه ... چه سخت است
که دیگر دلت با هیچ قراری ، قرار نگیرد
آهای روزگار
به باران بلایت بگو لَختی امانم دهد
زخم تازه احتیاج نیست
کهنه زخم هایت مرا به رقص می آورند هنوز
تو فقط کافیست تنوع حرکاتم را ببینی
و لذتت را بِبَری
خداوندا
تو که از جوانی و آرزوهایم ساده گذشتی
از گناهانم نیز بگذر به همان سادگی
درنگ
عجب دنیای عجیبیست !
رفتن و ماندن من به یک نقطه بند بود !
زمانی که گفتی” برو ”
چقدر عاشقانه می شد ، اگر نقطه اش بالا بود . . .
تنهایی گاهی وقتا
تقدیر ما نیست
ترجیح ماست . . .
تنهایی … دیوار … قهوه های سر رفته از حوصله ام
اتاقی که چهار تاق باز ، روی من خوابیده
چشم هایی که از ساعت ، کار افتاده ترن
و شانه های تو ، که زیر بار ِ باران نمی روند
باید گریه ام را روی بی کسی هایم تنظی
و این یعنی تنهایی
میرم ولی اینو بدون****چشم انتظارت میمونم
میرم ولی گریه نکن****نزار از عشقت بمیرم
بزار تو اوج بی کسی****باعکست اروم بگیرم
تعداد صفحات : 3